دريا
همیشه دریا دریاست همیشه دریا طوفان دارد یگو ! برای چه خاموشی بگو : جوان بودند جوانه های برومند جنگل خاموش بگو ! برای چه می ترسی سپیده دم اینجا شقایقان پریشیده در نسیم هراسان بر این گریوه فراوان دیده ست به آبهای خزر موجهای سرگردان و باده های پریشان بگو بگو باری پیام برگ شقایق را در لحظه ای که می ریزد و می فشاند آن بذر سالیانه فصلش را به دشتها ببرند بگو ! برای چه خاموشی سپیده می دانست ایا که در کرانه ی او چه قلب های بزرگی را دوباره از تپش افکندند؟ و باز می داند ایا که در کرانه ی او آن کران نا بکران در آن سوی شب و روز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز ؟ خوشا سپیده دما که سرخ بوته ی خون شما در اینه اش میان مرگ و شفق تا صنوبر و خورشید چنان تجلی کرد و باز بار دگر سرود بودن را در برگ برگ آن بیشه و موج موج خزر جاودانگی بخشید به روی گستره ی سبز جنگل بیدار خوشا سپیده دمان وان کرانه ی دیدار . شفیعی كدكنی ... دوست دارم
شنبه 17 خرداد 1387 - 11:34:50 PM